• وبلاگ : 
  • يادداشت : شوق وصال...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بچه فوفو! 

    ماهم دعا مي کردين ! [نيشخند]
    پاسخ

    كرديم...


    سلام بر عزيز دلم

    مطلبت خيلي قشنگ بود گلم

    قابل توجه دوستان:من نيست که غرق خدا و نيايش بودم اينه که هيچ کدوم از اين صحنه هارو نديدم!(تف به ريا)

    اين خواهر گلم ولي اصلا دعا نخوند همه اش چشمش پي اين بود که مردم دارن چيکار ميکنن

    خواهرعزيزم شما اين همه صحنه ديدي کي دعا خوندي پس؟!

    پاسخ

    اگه دقت ميكردي نوشته بودم تو راه رفتن!!! قابل توجه دوستان: آخه چون دير رفتم خودمم پشت در موندم و تا گشتم و زير بارون يه جا پيدا كردم برا خودم با اين صحنه ها برخوردم... درضمن اگه منم جام گرم و نرم و بي عيب بود ان چنان غرق خدا و نيايش ميشدم كه احتمال برگشتم تقريبا صفر ميشد!!!!


    سلام

    خوشا به حالت.منم خيلي دوست داشتم برم.اما بارون بود آقامون اجازه نداد و از اونجا که اطاعت همسر برتر نتونستم برم

    برا منم دعا کردي؟يا ياد مانيفتادي؟

    از مطالبي که نوشتي اشک تو چشام حلقه زد.مرسي از مطلبت

    پاسخ

    جات خالي روز عرفه رو تا حالا زير بارون تجربه نكرده بودم... خيلي عرفاني بود... در مورد اطاعت از همسرتم بايد بگم كه زيباترين كار ممكن رو انجام دادي عزيز دلم... مگه ميشه ادم به ياد عزيزانش نباشه!


    سلام

    عيدتون مبارك باشه!

    بسيار زيبا بود...رفتيد حرم خانوم حقير بي توفيق را هم دعا كنيد.

    منتظرتان هستم...

    پاسخ

    سلام اگه توفيق به خود حقيرم دست داد به روي چشم...
    + باران الهي 

    خيلي زيبانوشتي..قبول باشه انشاالله
    پاسخ

    قبولمون كنن ايشالا...
    کاربر گرامي
    در تاريخ دوشنبه 16 آبان 90 نوشته (شوق وصال...) شما به فهرست نوشته هاي برگزيده در مجله پارسي نامه افزوده شده است. موفق باشيد.
    پاسخ

    من متعلق به همه ي عزيزان هستم...