فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا ساز
دست در دست خدا... -


هفته ی پیش ساعت حدود 12 شب، در کنار جمع گرم خانواده در حال زمزمه ی دعای کمیل بودیم که بصورت ضبط شده از مدینه در حال پخش بود...

 

خواهر منم بخاطر اینکه همسر محترمش امسال مشرف به بیت الله الحرام شده، آخر هفته ها که دخترش تعطیل میشه میان خونه ی ما...

 

آخرای دعا به عبارت ( فالیک یا رب نصبت وجهی و الیک یا رب مددت یدی فبعزتک استجب لی دعائی...) که رسیدیم هرکی تو حال خودش بود و یه چیزی از خدا میخواست...

 

اونجا یه دفعه نگاهم افتاد به خواهرزاده ی شیرین یکساله ام دیدم با بغض تو گلو و چشمون گریون داره میره به سمت مادرش...

 

خواهر منم که به بخاطر همین جگر گوشه اش نتونسته بود امسال همراه همسرش مشرف بشه خیلی حال منقلبی داشت...

 

اما تا بچه اش رو دید اشکاشو پاک کرد و دستای کوچولوی محمدش رو که به طرفش دراز کرده بود، گرفت و اونو به آغوش خودش چسبوند...

 

نمیدونید وقتی این صحنه رو دیدم چه حسی بهم دست داد...

 

خداوندا!

نمیگویم دستم را بگیر...

عمریست گرفته ای، رهایم نکن...

 


+نوشته شده در چهارشنبه 90/9/2ساعت 10:0 صبح توسط غریبه ی همیشه آشنا | نظرات ( ) |