رها که شوم به سقوط آزاد غصه ها میخندم من اگر رها شوم همدل خنده خواهم شد به اوج میسپارم دل درکِ دریا میکنم من اگر رها شوم آسمان را کاشفم می وزم برتمامِ هستی جمع میشوم با کائنات به نهایتی نمیرسد دستم رها که شدم وسیع میشود منِ من سقفِ ادراک فرو میریزد قد میکشد عشق تا تکامل ساقه ی فهم میرسد به خدا من اگر رها شوم تا ابد جاریم بر سطح حیات قنوت میشوم در عرفان درخت ذکر میشوم در صدای یک رود نور میشوم در عبادت خورشید من اگر رها شوم قفسم میشکند پخش میشوم در همه چیز همه جا خواهم بود هست میشوم، نیست میشوم من اگرپاره کنم من اگر دل بکنم من اگر رها شوم... . . . ای کاش روزگار وقتی صدایم را بگیرد که من شرمنده ی الفاظ خداوندی نباشم... تا بازهم بتوانم از شعر بسرایم از عشق بگویم از زندگی بخوانم... . . . وحدانیت درمرکز وجودم ساکن است قلب جسم و روحم از آب جاودانه ای مینوشد که از آن به وجود آمده ام . . . میگویند زندگی هدیه ی زیبای خداوندی است ومن امروز برای 21 بار این هدیه ی گرانقدر را دریافت کردم... ممنون خدای مهربانم...
پایان سخن بهشتیان آغاز سخن کتاب خداست... (الحمد لله رب العالمین)
دوستی، تکرار دوستت دارم ها نیست... فهمیدن ناگفتنی های کسی است که دوستش داری...
دوباره ایستاده ام به زیر ساعت حرم و عرض احترام می کنم به ساحت حرم کبوتران اشک، روی گنبد نگاه من نظاره می کنند کفتران ساکت حرم دل شکسته ام درون سینه داد می زند خدا قبول کن مرا به حق حُرمت حرم صدای گرم و خسته ای به من سلام می دهد خوش آمدی به دیدنم شریک غربت حرم فرشته ای درون صحن آینه نشسته است که می وزد نسیم رحمتش به وسعت حرم زبان به شِکوه می گشاید این دل امیدوار و عرض می کند غم نهان به خدمت حرم فرشته دست خود به آسمان بلند می کند و مستجاب می شود دعای حضرت حرم و بعد با تبسّمی به من نگاه می کند مباد بی وفا شوی! بیا زیارت حرم اگرچه مردمان این زمانه بی وفا شدند به انتها نمی رسد ولی کرامت حرم ... سلام نمیدونم چرا عکسای قشنگی که از حرم مطهر انتخاب کردم تا برای این مطلب بذارم نشون داده نمیشن؟!!! بهرحال زیارت دل چسب و عالی بود... جای همه خالی...
ای راهب کلیسا، دیگر مزن به ناقوس خاموش کن صدا را، نقاره میزند طوس آیا مسیح ایران، کم داده مرده را جان؟ جانی دوباره بردار، با ما بیا به پابوس آنجا که خادمینش از روی زائرینش گرد سفر بگیرند، با بال ناز طاووس خورشید آسمانها در پیش گنبد او رنگی ندارد، آری چیزی شبیه فانوس رویای ناتمامم ساعات در حرم بود باقی عمر اما افسوس بود و کابوس وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس... |
ABOUT
غریبه ی همیشه آشنا MENU
Home
|