جز مترسک لرزانی که خود در وزش طوفان مزرعه در تلاطم است...
+نوشته شده در پنج شنبه 90/8/26ساعت 1:0 عصر توسط غریبه ی همیشه آشنا | نظرات ( )
|
ABOUT
غریبه ی همیشه آشنا ای غریبه! ناشناس! ای آشنای دور دست! *
من که خیلی بیشتر از این دلم عاشق شدست *
بیست و یک سال است من هر روز عاشق میشوم! *
آه من با هر نگاهی میکشم از خویش دست *
آه از این سوزی که من در سینه پنهان کرده ام... *
آه از این آتش که آمد در غزلهایم نشست *
گرچه ابری آمد و روز مرا تاریک کرد *
گرچه طوفانی وزید آیینه هایم را شکست *
من همینم من همینم من همینم من همین *
من همینم عاشقی دیوانه ای زیبا پرست... *
من فقط در شعرهایم عاشقم باور کنید! *
این بلا را طبع شعرم بر سرم آورده است *