زن و شوهری بیش از 60 سال از زندگی مشترکشون میگذشت. آنها درطول زندگیشان هیچ چیز را از هم پنهان نکرده و در مورد همه چیز باهم صحبت میکردند. مگر یک جعبه ی کفش در بالای کمد پیرزن که از همسرش خواسته بود آن را باز نکند و در مورد آنهم هیچ گاه نپرسد. در طول همه ی این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود تا اینکه سرانجام... پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند. در حالیکه با یکدیگر امور باقی مانده را رفع و رجوع میکردند، پیرمرد جعبه ی کفش را نزد همسر آورد و پیرزن هم تصدیق کرد که وقت آن رسیده تا همه چیز را درباره ی جعبه به همسرش بگوید... وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد... لطفا حدس بزنید پیرمرد چه چیزی در جعبه دید؟... |
ABOUT ![]()
غریبه ی همیشه آشنا MENU
Home
|