دو عروسک بافتنی و مقداری پول پیدا کرد. پیرمرد در این باره از همسرش سوال کرد. پیرزن گفت: هنگامی که ما باهم قرار ازدواج گذاشتیم، مادربزرگم به من گفت: راز خوشبختی در زندگی مشترک این است که، هیچ وقت باهم مشاجره نکنید. او به من گفت: هروقت از دست تو عصبانی شدم، ساکت بمانم و یک عروسک ببافم. پیرمرد با شنیدن ماجرا به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشکهایش سرازیر نشود. چون فقط دو عروسک در جعبه بود! پس همسرش فقط دوبار در طول زندگی مشترکشان، از او رنجیده بود! از این بابت در دلش شادمان شد... پس رو به همسرش کرد وگفت: این همه پول از کجا آمده؟!!! لطفا حدس بزنید پیرزن پولها را از کجا آورده بود؟ |
ABOUT ![]()
غریبه ی همیشه آشنا MENU
Home
|