درویش کوچه های تنهایی ام. . . کاسه ی گدایی مرا سکه ی نگاه تو کافیست. . .
باشد، به مهمانی دلها نیامدی... باشد، دوباره حضرت آقا نیامدی! گفتم برای آمدنت گل بیاورند گل بود و عشق بود ولی ها، نیامدی! ... آنقدر چشم پنجره پایید راه را تا آنکه مُرد خسته و تنها، نیامدی... دق کرد و روی دست من افتاد آیینه در آرزوی فصل تماشا نیامدی بار دگر برای دل تنگ من بگو آقا بگو که آمده ای یا نیامدی؟؟؟ فریاد میکشم پُرِ ابهام عشق، آی... خورشید، ماه، حضرت دریا، نیامدی...
خطهای روی پیشانی اش تابلویی است که روی آن نوشته اند: جاده در دست تعمیر...
میترسم از خدا که نمیترسد از کسی میترسم از کسی که نمیترسد از خدا
1. با سری بزرگ متولد شد... تا جایی که مادرش تصور میکرد فرزندش ناقص است! 2. تا نه سالگی خیلی کم و به سختی صحبت میکرد... توماس سوئل این مشکل او را با عنوان سندروم انیشتین یاد میکرد! 3. حافظه اش به خوبی آنچه تصور میشد نبود... در کنار حفظ قوانین پیچیده و فرمولهای گوناگون، در مورد سالروز تولد عزیزانش حافظه ی ضعیفی داشت! 4. در آزمون ورودی دانشگاهش رد شد... وقتی دلیل آن را جویا شدند گفت: آنها بینهایت کسل کننده بود! 5. علاقه ای به پوشیدن جوراب نداشت... چون دریافته بود که شست پا باعث ایجاد سوراخ در جوراب میشود! 6. آلبرت از داستانهای علمی - تخیلی متنفر بود... او اعتقاد داشت که نباید به آینده فکر کرد چون به زودی خواهد آمد! 7. عاشق زنها بود... او اظهار داشته که از صحبت و هم نشینی با زنان لذت میبرد! 7. او مسلمان بود... آلبرت انیشتین در اواخر عمر به پیشنهاد آیت الله بروجردی مسلمان و البته شیعه شد! |
ABOUT
غریبه ی همیشه آشنا MENU
Home
|